ایران آزاد
ایران آزاد
چند سال پیش در محل کار ما، مدیرکل اداره به پست بالاتری ارتقا یافت. از قرار معلوم، از آنجا که این تغییر پست ناگهانی بود، چند روزی اداره ما بایستی بدون مدیرکل اداره می شد؛ که چنین نیز شد. درست در روز اولی بود که مدیرکل اداره ما رفته بود سر پست جدیدش و بین همکاران ما بحث سر این بود که آیا مدیرکل جدید اداره ما کی خواهد بود. هر کسی حدس و گمانی می زد. یکی می گفت معاون پشتیبانی مدیرکل جدید خواهد شد؛ دیگری می گفت معاون فنی و برخی می گفتند از یک اداره دیگر شخص جدیدی خواهد آمد و بالاخره هر کسی حدسی می زد. در اتاق خود نشسته بودیم که یکی از کارمندانِ جُزء از اداره مجاور آمد به اتاق ما. همکاران شروع به احوالپرسی کردند. یکی از دوستان به آبدارچی سفارش چای داد و همکار اداره مجاور هم نشست و شروع به صحبت و بحث شد از هر دری! در بین صحبت ها یکی از همکاران از کارمند اداره مجاور پرسید که شما نمی دانید که مدیرکل جدید کی خواهد بود و همکار اداره مجاور خیلی جدی پاسخ داد: «من اطلاع دقیقی ندارم، اما من نخواهم بود»
به عبارتی این کارمند اداره مجاور خواسته بود بگوید که اگر چه من مدیرکل نخواهم شد اما در حد مدیرکلی هستم و لیاقت و توانائیش را دارم!

این آقای بادامچیان حتی در حد آن کارمند جُزء اداره مجاور ما هم نمی فهمد که چگونه ادعا کند که من هم در حد رئیس حمهوری هستم! جل الخالق!